سال جهش تولید با مشارکت مردم
امروز سه شنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳ ۲۱:۲۵

اخبار

به بهانه حوادث اخیر نفتی : "صنعت شرافت ساز"

عشق و علاقه کم نظیر کارکنان صنعت نفت به آن ، نتیجه فرهنگ متعالی این صنعت است

 سکانس اول:

بعداز ظهر یکی از روزهای  تابستان امسال . . .

شلاق بی امان گرما بر چهره تفتیده منطقه  خشک و خشن بیابان های آغاجاری بی رحمانه فرود می آمد و حریف می طلبید 

که

ناگهان خبر آمد . . . !

خیلی کوتاه اما سنگین و دلهره آور :

"نشت گاز بسیار خطرناک سولفید هیدروژن (H2S)"  

همه حرکت کردند . . . 

  مدیران  . . .

    مسئولان . . .

      کارشناسان ایمنی . . .

         تیم های عملیاتی . . .

            و هرکس که مرتبط بود  و مسئولیتی داشت!

و طبق معمول آمبولانس های شیک و خوش رنگ سفید و آبی بهداشت و درمان مزین به آرم غرور آفرین صنعت نفت ، زوزه کشان و پر صمطراق با شکوه خاصی سطح داغ جاده را می پیمایند

تیم درمان به رسم فرشتگان امیدآفرین ، رخت سفید پوشیده و  چونان حواریون عیسی پیامبر (ع) ، سوار بر آمبولانس های تایپ بی ،  "دم مسیحایی" به تپه های پرفراز و نشیب و ناهموار منتهی به یونیت 4 می برند.

آری !

می رفتند و زیر لب آیه فتح را زمزمه می کردند :

                              "اللهم صل علی محمد وآل محمد"

به تیم پزشکی که نگاه می کردی ، ژست شان عزت مندانه و آرامش بخش بود  اما در عمق نگاهشان که شیرجه می زدی به نسخه مشترکشان می رسیدی:

                    " فقط خدا رحم کنه . ما فقط وسیله ایم "

حرکت در پیچ و خم های جاده نه چندان هموار "چیت پلنت" ما را به بزرگترین مرکز تزریق گاز خاورمیانه می رساند . . .

آنجا . . .

همه در جنب و جوشند ، تو گویی در این هوای داغ تفتیده ، دیگ غیرتشان به جوش آمده  و مردانه تلاش می کنند تا اسب چموش و طغیانگر H2S را رام کنند و ایمنی را به کارخانه برگردانند.

آرایش نیروها درست است.

حرکت ها ، موضع گیری ها و جانمایی ها حساب شده است .

مقداری گاز خطرناک سولفیدهیدروژن نشت کرده است و تعدادی از نیروها در معرض استنشاق آن قرار گرفتند.

"سفید پوشان سلامت" میدان دار  شده اند و مصدومین  را بلافاصله پس از مداوای اولیه به درمانگاه منتقل کردند.

بحمداله " آن نسخه مشترک " اثر کرد:

" خدا رحم کرد و به خیر گذشت"

آری خدا خواست که کمک کند و کمک هم کرد .

مهندس جوانی که جانشین رئیس کارخانه اش می خواندند مصدومیتش بیش از دیگران بود،

تنفسش سخت شده بود و فشار خونش بالا.

پزشک جوان اما پر تجربه  و  پرانرژی درمانگاه عملیاتی ، با حرص و ولع خاصی روی  درمانش تمرکز کرده بود.

مهندس جوان ما که گویی تجربه ای طولانی در اداره کارخانه دارد با آرامش خاصی حرف می زد و با وجود مشکلات تنفسی و فشار خون بالا سعی در کنترل امور داشت.

" این همه حساس مسئولیتش برای ما جذاب بود و تعجب برانگیز! "

حواسش به خودش نبود  

که !

به کارخانه اش بود!

به همکارانش بود !

به مهار اژدهای بی رحم سولفید هیدروژن بود!

گاه گاهی لبخند کم رنگی در لوای تنگی نفس بر لبانش می ساخت تا به ما تلقین کند که "هیچیش نیست" به دیگران برسید.

رئیسش ماموریت دیگری بود و  در غیاب او سعی در  نمایشی پدرانه داشت تا اضطراب را از جمع خانواده تزریق گاز یونیت 4 بزداید.

از عمق وجود می گفت :

" خدا را شکر بخیر گذشت " "

پزشک معالج دستور اعزامش به بیمارستان را داده بود اما حاضر به اعزام نمی شد: اصرار از دکتر و امتناع از "مهندس نفت"

 وضعیتش خطرناک بود و جانش در معرض حادثه ای ناگوار .

اما گویی جانش نه در قالب وجودش که در قاموس کارخانه تزریق گاز آغاجاری لانه کرده بود!

انگار غرش کارخانه را "تالاپ تالاپ" قلبش شنیده بود  و زوزه های دهشتناک گاز را فریاد ریتم های سینوسی دهلیزهایش فرض کرده بود.

می گفت : " جناب دکتر اصرار نکن ، مسئولیت قبول کردم و تا جان در بدن دارم از کارخانه خارج نمی شوم تا خطر از کارخانه کاملا رفع شود.

تعارف نمی کرد!

جدی بود !  خیلی هم جدی بود!

پزشک و پزشکیاران کلافه شده بودند.

دوست نداشتند این "مهندس نفت" تلف شود. 

ماندن "مهندس نفت"  را در آن شرایط سخت ، لبخند به مرگ می دانستند و اعزامش را امید به زندگی .

اما تو گویی این  "مهندس نفت" نسخه اش را از خدا گرفته بود که مرتب خدا را یاد می کرد و در میان اذکار الهی ، وضعیت عملیات مهار نشتی گاز را رصد می کرد.

با خودم گفتم :

خدایا ! این چه حکمتی است که این افراد حاضرند بمیرند اما صنعت نفت از حرکت نایستد.

و این "مهندس نفت" که با این میزان مصدومیت و صعوبت تنفسی می تواند برای رسیدگی به وضعیت خودش بر دیگران چشم بپوشد و با سلام و صلوات اعزام شود و حتی در صورت رهایی از مرگ ، چند هفته ای را در خانه به استراحت پزشکی بپردازد.

پس چرا حاضر به اعزام به بیمارستان  و ادامه درمان نمی شود؟

چرا ؟. . .      چرا؟ . . . 

سکانس دوم :

پاییز بود و فصل برگ های زرد . . .

خبر آمد . . . 

و 

ناگهان در سراسر ایران پیچید:

دکل حفاری 95 فتح بر روی چاه 147 منفجر شد.

کجا ؟ . . .

منطقه رگ سفید 2 . . .

نزدیک منطقه آغاجاری . . .

بهداشت و درمان صنعت نفت . . .

آماده باش !...

مهیای عملیات امداد رسانی به مصدومان.

 پزشکان . . . 

   پرستاران . . .

     آمبولانس ها . . .

        همگی آماده بود.

 مدیران و مسئولان بهداشت و درمان صنعت نفت هم در همان دقایق اولیه آمده بودند.

همه چیز را چک کردند

خیالشان از آمادگی کامل نیروها و امکانات درمانی و پشتیبانی آسوده بود.  

اورژانس بیمارستان شهید ایرانپور  نفت در آماده باش کامل ، به امید انتقال مصدومان حادثه!

راه دور بود و انتظار کشنده! 

"خدایا خودت رحم کن"

کمی تاخیر شد

رئیس بهداشت و درمان که حالا همه را فرماندهی و هدایت می کرد با محل حادثه تماس گرفت:

به جز کشته شدگان که از بهترین های حفاری بودند 4 نفر هم مصدوم شدند و در حال انتقال به بیمارستان نفت هستند.

و چندی بعد . . . 

مصدومان را آوردند.

بلافاصله مداوا شروع شد

متخصص طب اورژانس با مهارت و تبحر خاصی مجروحان و مصدومان را معاینه و بررسی کرد.

 زخمهایشان پانسمان شد. دارو گرفتند.

عکس و آزمایش و سرم درمانی و . . . 

بحمداله 3 نفرشان مشکل خاصی نداشتند.

فقط یکی از آنها حالش بد بود که از قضا رئیس دستگاه حفاری هم بود

شدت انفجار به حدی بود که این "مهندس نفت" را به شدت پرت کرده و به کانکس کوبیده بود:

حالا دیگر " مهندس نفت" ما هم دچار  گاز گرفتگی شده بود و هم گردنش آسیب دید. هم بدنش به شدت کوفته شده بود و هم آثار سوختگی بر سر و رویش هویدا بود.

اما دراین میان خطر شکستگی مهره گردن خیلی بالا بود و مایه نگرانی پزشکان!

با وجودی که نفسش به سختی بالا می آمد و نای حرف زدن نداشت اما همچنان پر صلابت و با آرامش خاص ، همه را دلداری می داد.

به یاد دکل بود و غصه می خورد.

جواب سوالات را به سختی  می داد اما در لابه لای حرف های نیمه نصفه اش آمار دکل را می گرفت!

گویی دکل از خودش مهمتر بود! خیلی مهمتر !

با وجودی که خودش هم مثل دکل آسیب دیده بود ولی انگار درد زخم دکل به جانش افتاده بود نه درد شکستن مهره گردنش.

می گفت : اینجا بمیرم بهتر است تا اینکه نجات پیدا کنم اما همکارانم دچار مصدومیت شوند و یا دکلی که بسان خانه من است در آتش بسوزد!

اصرار بر نجات دکل داشت ولی مگر اژدهای سرکش "آتش" با قدی به بلندای دهها متر ، حرف دل این "مهندس نفت" را می فهمید؟

آتش دوست داشت تا داغ دل "مهندس نفت" را تازه تر کند.

. . . .

گویی خصلت سوزاننده اش فراموش کرده بود که مهندسان نفت ما بزرگتر از این را هم در کویت و نفت شهر و اهواز به "برد و سلام" تبدیل کرده اند!

و من با خودم کلنجار می رفتم که این چه احساس مسئولیتی است که این "مهندسان نفت" را فرا گرفته است؟

چرا آرزو دارند خودشان در آتش بسوزند اما دودی از دکل حفاری 95 فتح و یا واحد آیزوماکس پالایشگاه تهران و یا بدنه لوله های تزریق گاز آغاجاری و یا چاه 24 نفت شهر و یا برج پتروشیمی بوعلی ماهشهر و یا . . .  بلند نشود؟

چه فلسفه ای پشت این همه وابستگی به شغل در بین این "کارکنان صنعت نفت" نهفته است؟

چرا این "مهندسان نفت" تا این حد به صنعت نفت "عِرق و علاقه" دارند؟

 و ناخودآگاه در ضمیر دلم الهام شد:

 این عشق و علاقه کم نظیر ، نتیجه فرهنگ متعالی صنعت نفت است .

فرهنگی ریشه دار به درازای عمر صنعت دوست داشتنی نفت.

صنعتی که انسان را شریف و شرافتمند بار می آورد و چه زیباست که به هنگامه "ثبت امور و احوال" ، نام معظم "صنعت نفت" را در دفتر خاطره انگیز دل مان با جوهر پاک ناشدنی عشق حکاکی کنیم:

 "صنعت شرافت ساز" 

محیط  

 

رضا رهنده

رئیس روابط عمومی بهداشت و درمان صنعت نفت آغاجاری

۹ آبان ۱۳۹۶ ۱۹:۵۹
روابط عمومی |
تعداد بازدید : ۱,۶۴۶

نظرات بینندگان

تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید